دن گراهام، هنرمندی طبقهبندیناپذیر که مجسمهها، اجراها و قطعات مفهومی او بر درک بینندگان از خود، مردم اطراف و محیطشان نقش میبندد، در سن 79 سالگی درگذشت. و Regen Projects – در بیانیه ای گفت که او این آخر هفته در نیویورک درگذشت. علت مرگ اعلام نشده است.
در این بیانیه آمده است: «تأثیر او در نیم قرن گذشته بهعنوان نویسنده، عکاس، معمار، مجسمهساز، فیلمساز و هنرمند پرفورمنس بهطور گستردهای در دنیای هنر معاصر احساس میشود».
گراهام که مدتها به عنوان یک هنرمند پیشگام در توسعه مینیمالیسم، پسا مینیمالیسم، و مفهوم گرایی، و همچنین ویدئو به عنوان یک رسانه هنری مرتبط بود، در طول دهه های 1960 و 1970 ادعا کرد که در هیچ جنبشی دخالت نداشته است. در عوض، او خود را بیش از هر چیز معمار یا نویسنده می دانست. او در یکی از موزههای تاریخ شفاهی هنر مدرن از سال 2011، گفت: «اشتیاق من هرگز هنر نبوده است. همیشه معماری، گردشگری، و راک اند رول و راک اند رول نویسی بوده است.»
خروجی او گسترده و متنوع بود. این شامل مجسمههای شیشهای به یاد ماندنی و قطعات متنی در مقیاس کوچک، اجراهای پیچیده در مورد نظارت و ویدیوهای تیز تیغ در مورد راک اند رول بود.
علیرغم انکار گراهام از وضعیت خود به عنوان یک هنرمند، او برای نسلهای هنرمندانی که بینشهایی را از متنهای خودارجاعی، عکسها، ویدئوها و مجسمههای او به دست آوردهاند، تأثیرگذار بوده است. هنگامی که گراهام در سال 2009 سوژه اولین نمایش گذشته خود در ایالات متحده بود، کریسی ایلز، متصدی موزه ویتنی به نیویورک تایمز گفت که گراهام می تواند با هنرمندانی مانند ریکریت تیروانیجا، تونی اورسلر، و وید گایتون که همگی 15 سال یا 15 سال سن دارند مرتبط باشد. بیشتر کوچکترش اما، رندی کندی، منتقد تایمز، نوشت: «آثار آنها تقریباً هیچ شباهتی به آثار او یا همدیگر ندارند، گواهی قابل توجهی است که نشان میدهد شیفتگی آقای گراهام به ادراک و قراردادهای هنر و فرهنگ تولید انبوه به بخشی تبدیل شده است. از چشم انداز هنر معاصر.»
برخی از به یاد ماندنی ترین آثار گراهام، لوفای ترین آثار او از ابتدای زندگی حرفه ای او هستند. در اواسط دهه 60، گراهام پس از مدتی تلاش و شکست در فروشندگی آثار هنری، به نیوجرسی، جایی که در آنجا بزرگ شده بود، بازگشت. در قطاری که به خانه می رفت، متوجه تعدادی تراکت خانه در مسیر شد. این سازهها مبنایی برای اولین قطعه مهم او، خانههایی برای آمریکا (۱۹۶۶–۱۹۶۷)، مجموعهای از عکسهای آماتوری از خانهها شد. این قطعه به عنوان یک ویژگی در مجله تأثیرگذار Arts وجود داشت که قصد داشت آن را در نزدیکی آثار واکر ایوانز منتشر کند. اما بر خلاف ایوانز، که گراهام در آن زمان از کارهایش اطلاعی نداشت، گراهام یک عکاس حرفه ای نبود و عکس های او به هیچ وجه جلا داده نمی شدند.
بسیاری از آثار مفهومی دیگر گراهام حساسیت مردهای مشابهی را نشان میدهند و توسط مجلات نیز منتشر میشوند، که او با اشاره به شیوه ظاهراً بیگناهی که در آن نشریات در فضاهای داخلی ظاهر میشوند، آنها را با غلافهای فیلم علمی تخیلی Invasion of the Body Snatchers در سال 1956 مقایسه کرد. و آنها را آلوده کند. Detumescence (1966)، که به صورت صفحه ای در یک مجله منتشر شد، تنها شامل متنی از یک متخصص پزشکی بود که توضیح می داد پس از رسیدن به اوج چه اتفاقی برای آلت تناسلی مرد می افتد. طرحواره (1966)، که همچنین قرار بود در رسانه های جمعی چاپ شود، از متنی تشکیل شده بود که تایپوگرافی، مشخصات و موارد دیگر انتشار مربوطه را شرح می داد.
این آثار بیش از اینکه صرفاً به عنوان تحریکات حیله گرانه عمل کنند، تلاشی برای ایجاد اختلال در انتقال یک طرفه اطلاعات رسانه ها نیز به شمار می رود. (او اغلب از ژان لوک گدار، فیلمساز موج نو فرانسوی که آثارش در دهه 1960 عملکرد مشابهی داشتند، به عنوان تأثیر عمده در این زمینه نام می برد.) این قطعات همچنین گراهام را با مفهوم گرایی همسو می کردند، جنبشی که اجداد آن به طور مشابه اغلب با استفاده از آن کار می کردند. متا متونی که پیشنهاد میکردند هنر نه تنها از نظر بصری وجود دارد، بلکه شکل ایدهها را نیز به خود گرفت. گراهام، که تمایل داشت با آنچه متصدیان، مورخان و منتقدان درباره او و آثارش پیشنهاد میکنند، مخالفت کند، با این حال، به شدت وابستگی به مفهومگرایی را رد کرد. او در سال 2008 در مصاحبه ای با کیم گوردون، موسیقیدان، این جنبش را “چرند آکادمیک” اعلام کرد.
دن گراهام در 31 مارس 1942 در اوربانا، ایلینویز به دنیا آمد و در وینفیلد، نیوجرسی بزرگ شد. (او یک قوچ بود و اغلب در مصاحبهها به آن اشاره میکرد.) مادرش یک روانشناس تربیتی بود که زمینهی کاری او علاقهمندی به درک انسان از فضا را در اوایل القا کرد. گراهام هرگز پس از دبیرستان تحصیلات رسمی دریافت نکرد، اگرچه او تمایل داشت که مانند یک اسفنج عمل کند، و در سال های اولیه زندگی خود، نظریه های کلود لوی استراوس، مارگارت مید، ژان پل سارتر، والتر بنجامین و غیره را جذب کرد. او ابتدا قصد داشت نویسنده شود.
در سال 1964، گراهام گالری جان دانیلز را در نیویورک تأسیس کرد. آن گالری در زمان خود شناخته شده نبود، اما جایگاهی افسانهای در تاریخ آن دوران دارد، زیرا جایی بود که سول لویت اولین نمایش خود را داشت و تعدادی از مینیمالیستها که بعدها به شهرت بیشتری دست یافتند، در اوایل به نمایش گذاشتند. اما گراهام هیچ فروشی نداشت و گالری یک سال پس از افتتاح بسته شد
گراهام پس از قطعات متن مفهومی خود، به آثاری که اشکال گسترده تری داشتند، روی آورد. در حالی که این آثار اغلب فرمت اجرا، ویدئو و اینستالیشن را به خود اختصاص می دادند، مخاطبان اغلب رسانه او بودند. او در تاریخ شفاهی خود در MoMA گفت: «میخواستم تماشاگران درگیر شوند.
این آثار اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 زمان و مکان را انعطاف پذیر و عجیب جلوه دادند. ویدئو که در آن زمان یک فناوری نسبتا جدید بود، چیزی بود که گراهام می خواست به آن دسترسی داشته باشد، و بنابراین او شروع به تدریس در کالج هنر نوا اسکوشیا کرد، که در آن زمان کانونی برای هنرمندانی بود که در این رسانه کار می کردند. در آنجا، رول (1970) را تولید کرد، که یک طرح دوگانه در حالت آثار ژانر مخالف بروس نائومان بود. یک تصویر نشان می دهد که هنرمند در حال غلتیدن از یک تپه در حالی که دوربینی در دست دارد، در حالی که تصویر دیگر تصاویری از دوربینی را که در دست داشت نشان می دهد. آثار دیگر از جریانهای تاخیری و جلوههای فضایی برای به هم ریختن جریان خطی زمان استفاده کردند، چیزی که گراهام ادعا کرد مینیمالیسم در انجام آن ناکام بوده است.
در اواسط دهه 70، گراهام از آینهها استفاده میکرد که برای بازتاب تماشاگران در اجراها و تحریف محیط اطراف بینندگان در مجسمهها استفاده میکرد. گراهام در طول سالیان متمادی به آینه های خود معانی مختلفی داده است و آن را به هستی و نیستی سارتر (1943) و معماری شرکتی دهه 70 مرتبط می کند. در پرفورمنس/مخاطب/آینه (1972)، گراهام از مخاطبانش خواست جلوی آینه بنشینند و حرکات بینندگانش را برایشان تعریف کند. سپس به سمت انعکاس خودش چرخید و نحوه عملکرد بدن خودش در فضا را تعریف کرد. او می نویسد: «اول، یک فرد در بین مخاطبان خود را «به طور عینی» («ذهنی») می بیند که توسط خودش درک می شود، سپس می شنود که خود را «به طور عینی» («ذهنی») بر حسب ادراک اجراکننده توصیف می کند.
آثاری که گراهام بیشتر به خاطر آنها شناخته میشود، غرفههای شیشهای او، شبیه فضاهای معماری شفافی است که به مخاطبان مناظر غیرعادی از فضاهای اطرافشان را میدهد. گراهام در مصاحبه ای با Artspace در سال 2014 گفت: این ها با شیشه های آینه دو طرفه ساخته شده اند که “آسمان را منعکس می کنند.” “اما سپس به نظارت تبدیل می شود – شما می توانید بیرون را ببینید، اما نمی توانید داخل را ببینید.” یکی از آنها که به عنوان “پارک شهری” در نظر گرفته شده بود در سال 1991 در بالای پشت بام بنیاد هنر دیا ساخته شد و تا زمان بسته شدن فضا در سال 2004 در آنجا قرار داشت. مجسمهای انحنادار مربوط به غرفهها در بالای موزه هنر متروپولیتن در سال 2014 ظاهر شد. بسیاری از مجسمههای دیگر در مناطقی ظاهر شدند که کاملاً فضاهای هنری محسوب نمیشوند – برای مثال، در نزدیکی دایره قطب شمال در نروژ.
در حالی که گراهام در دنیای هنر به خاطر آثار هنری مانند غرفه ها شناخته می شود، او همچنین برای یک اثر خاص، فرقه ای فراتر از آن ایجاد کرده است: Rock My Religion (1984)، مونتاژی 55 دقیقه ای که راک اند رول را به هم پیوند می دهد. به یک سلسله کامل از موسیقی مذهبی که با Shakers شروع می شود. کیم گوردون و تورستون مور موسیقی متن فیلم را تهیه کردند که به نوعی گراهام به موسیقی راکی که بر او تأثیر گذاشت ادای احترام می کند.
حرفه داستانی گراهام به طور گسترده توسط موسسات مختلف در سراسر جهان شناخته شده است. او در چهار نسخه از Documenta، سه نسخه از دوسالانه ونیز (بدون احتساب گنجاندن دوسالانه معماری ونیز، که برای هنرمندان تجسمی نادر است)، سه نسخه از دوسالانه ویتنی، و دو نسخه از Skulptur Projekte Münster در آلمان ظاهر شد. گذشته نگر او در ایالات متحده در سال 2009، “آن سوی”، در موزه ویتنی در نیویورک، موزه هنرهای معاصر در لس آنجلس، و مرکز هنر واکر در مینیاپولیس ظاهر شد.
گراهام که مدتها در نیویورک زندگی میکرد، در مصاحبهای در سال 2009 با هنر در آمریکا ادعا کرد که برای به رسمیت شناختن کارش در این شهر مشکل دارد. این باعث نشد که لژیونی از هنرمندان معاصر به آپارتمان ماهانه 450 دلاری او در Lower East Side سفر کنند تا از او بشنوند. او شناخته شده بود که بازدیدکنندگان را با تأملات محبت آمیز درباره جدی بودن صحنه هنری دهه 70 و آخرین کمدی هایی که در مالتی پلکس های نزدیک او پخش می شد، مجذوب خود می کرد. به نظر میرسید که او اغلب از خواندن نوشتههای گای دوبور به همان اندازه لذت میبرد که از تماشای یک کمدی فاحش با بازی ست روگن لذت میبرد.
او در نمایش آثارش در سال 2015 گفت: «همه هنر باید برای سرگرمی باشد.